ثمره عشق ماماني و بابايي اميررضاثمره عشق ماماني و بابايي اميررضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

مسافركوچولو هديه اي از بهشت

خانواده ما و كودكان سومالي

روزهاي امتحان مي خوام تو اين شب عزيز (شب شهادت حضرت علي )در مورد بچه هاي  قحطي زده سومالي چند خط مطلب بنويسم .فكر نكنم  كسي ازاين بحران بي خبر باشه. چند روزيه كه همش به فكر اون بچه هاي گرسنه  و مادرهايي هستم كه بچه هاشون جلوي چشمهاشون  از شدت گرسنگي پرپر ميشن و نمي تونن كاري كنن.  هميشه تو ذهنم يك سئوال نقش بسته بود كه آيا فرصتي پيش مياد كه من هم به افراد بي بظاعت كمك كنم. ديگه بهونه اي برام نيست كه مثلا بگم اگه من اون روزها بودم كمك مي كردم.  به نظر خوانواده ما اين يك امتحان براي سنجش ما است. پس بياييد با هم دستگير كودكان سومالي شويم. ...
30 مرداد 1390

صحبت هاي بابا جونم

سلام مسافر كوچولوي بي همتاي بابا عزيز دلم تمام لحظه ها به فكرت هستم، از اينكه مدتي زندگي ام معني دارتر شده خوشحالم. البته تو اينقدر پاك و معصوم هستي و از رازها و آرزوهاي من در مورد خودت خبر داري ولي دوست دارم بنويسم تا در آينده فراموشم نشه. دوست دارم اين فاصله ظاهري بين من و تو  كمتر و كمتر بشه و من، تو و مامان جوني بشينيم كنار هم و حرفهاي خوب، خوب، بزنيم. در روزهاي بعد برات از آرزوهايم ميگم. الان راحت بخواب و مامان جوني را اذيت نكن. ...
29 مرداد 1390

شب قدر

اولين تجربه شب قدر سلام ني ني هاي دنيا. ديشب شبي بي نظير بود. تا حالا تجربه نكرده بودم. شب قدر بود. سراسر معنويت. نماز مخصوص شب قدر. ذكر و ...مامان جوني ميگه فردا شب هم شب قدر. بايد خودم رو آماده كنم براي اون. مامان جونم با توجه به شرايط سختي كه داره باز هم ديشب موقوع دعا هواي منو داشت. باباجونم هم تو يكي از دعاهاش چند دفعه اسم منو برد. اينكه اونا به خدا چي گفتند يه راز. دوستان كوچولوي من ، فردا شب به ياد من هم باشيد.                                                             &n...
29 مرداد 1390

اولين هديه

سلامي دوباره به تمام جنين هاي دوست داشتني دنيا ديروز غروب با مامان و باباجوني رفتيم بازار تا اولين هديه رو براي من بخرن.با پيشنهاد مامان جون قرار شد برام يه كتاب قصه بخرن. رفتيم كتاب فروشي، چه كتابهاي باحالي ، بلاخره ازبين اون همه كتاب 2 تا از بهترينها رو خريديم اولي كتاب(دزده و مرغ فلفلي) و دومي(حسني نگو يه دسته گل) برام خريدن. راستي بچه ها همون شب مامانم  كتاب دزده و مرغ فلفلي رو خوند.بابايي هم قول داده امشب كتاب دوم رو بخونه. ...
28 مرداد 1390

صحبتي با مامام جونم

عزيزم سلام مامان جونم شرمنده اين همه تو رو اذيت كردم. آخه شنيدم كه يواشكي به بابا جوني گفتي بي حالم. مي دونم كه بي حالي شما به خاطر منه. من تموم غذاهاي تو رو مي خورم و تو دچار ضعف مي شي. چه كار كنم دست خودم نيست. يادت يه روز بابا جونم بهت گفت از تو يه ني ني كپل و ناز و باهوش مي خواد.  راستي ماماني بيا با هم هماهنگ باشيم، يه برنامه غذايي خوبي بچينيم تا نه تو بي حال بشي و نه من. من ليست غذايي خودم را ارائه مي دم... شنبه: صبحانه: تخم مرغ محلي   ساعت 10: شير و خرما  نهار: خوروشت سبزي   شام: كشك  ساعت 24:شير و خرما  سحري: خوروشت فسنجون   يكشنبه:تخم مرغ محلي   ساعت 10: شير و خرما  ن...
28 مرداد 1390

بهترين ماه خدا

گفتم كه حرفهاي زيادي برا گفتن دارم ولي دسته بندي اونا برام سخت بود. اول مي خوام در مورد ماه رمضان صحبت كنم. اين اولين تجربه منه. ماه خوبيه، هميشه مهموني هستيم. ديشب خونه عمه نرجس بوديم، ببخشيد خونه دايي يدا... بوديم. فكر نكني قاطي كردم ها. ديشب هم خونه عمه نرجس و هم خونه دايي يدا... افطاري بوديم. اون اولا، خودم هم گيج بودم آخه پسر اونا (امير حسين) به مامان جونم مي گفت عمه و به باباجوني مي گفت دايي،  هفته دوم فهميدم عمه نرجسم همسر دايي يدالله ست. راستي اين ماه رمضون چقدر نازه. مرتب مامان جونم قران مي خونه و بابا جوني هم. البته مامانم از همون موقعي كه فهميد من توراهم تصميم گرفت يه قران تموم كنه .امشب افطار خونه خاله مامان ...
27 مرداد 1390

پيام اول

سلام به تموم جنين هاي دنيا خدا رو شكر، خيالم راحت شد بالاخره مامان جونم و بابا جوني جنسيت منو فهميدند و تصميم گرفتند وبلاگ منو طراحي كنند. من 20 هفته است كه از شما دوستان فاصله داشتم. 2 ماه پيش مامان جونم به بابا جوني پيشنهاد طراحي وبلاگ برا منو داد كه باباجوني گفت بذار اول جنسيتش معلوم بشه تا بعد... حالا من اومدم با هزار حرف تازه از گذشته ، حال و آينده. ...
26 مرداد 1390

حرفهاي مامان جون

سلام كاكل زريه من ، چطوري ناز دلم ،برا ديدنت لحظه شماري ميكنم اين روزها خيلي به فكرتم .خيلي انتظار كشيدم كه 4ماهه بشي و هرچي زودتر روح اهورايي خداوند در توي جيگر دميده بشه.بتونم تورو با تمام وجودم  حس كنم .  هرچند مامانا ازهمون اول همه چي رو حس ميكنن.حتي جنسيتت رو هم حدس ميزدم .وقتي فهميدم مسافر كوچولوي ما يه كاكل پسر  ايمان اوردم كه حس مادري يه حس پاك و معصوميه. ...
26 مرداد 1390
1